-
لالی
چهارشنبه 1 شهریورماه سال 1391 20:22
در بی مجالی و لالی به کاغذ آتش رسیده می مانم ...
-
اجاق سرد
جمعه 27 مردادماه سال 1391 21:14
مانده از شب های دورادور بر مسیر خامش جنگل سنگچینی از اجاقی خرد اندرو خاکستر سردی همچنان کاندر غبار اندودۀ اندیشه های من ملال انگیز طرح تصویری در آن هرچیز داستانی حاصلش دردی روز شیرینم که با من آتشی داشت نقش ناهمرنگ گردیده سرد گشته، سنگ گردیده با دم پاییز عمر من کنایت از بهار روی زردی همچنانکه مانده از شب های دورادور...
-
جز در خیال مهر تو من جان نمیدهم
سهشنبه 24 مردادماه سال 1391 22:10
جز در خیال مِهر تو من جان نمیدهم از کف،زمام عشق تو آسان نمیدهم از کُفر مِهر تو یک حرف در دلم فتاد آن را به صد کتیبهی ایمان نمیدهم در کلبه ی خیال تو من معتکف شدم راهی زخلوت خویش به یاران نمیدهم یک مور معرفت ،به دلم لانه کرده است آن لانه را به مُلک سلیمان نمیدهم از یوسفی که به زندان مِهر من فتاد پیراهنی به وادی...
-
خوشههای آزرم
دوشنبه 23 مردادماه سال 1391 05:46
شب تولد میکند یک خوشه آزرم سپید ماسهها تندیس دریا میشوند رهگذر فانوس برزن میکشد کومه با خلوت به یغما میرود یک ضیافت پرسه در باران سایه ها آونگ مهتاب عابران آهسته نجوا میکنند از صدای بوف پروا میکنند ساقههای زرد گندم خش خش پاییز را در میزنند دشت و هامون بوی خاکآب طبیعت میدمند بار اینجا پنجره نمناک شد استکان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 خردادماه سال 1391 21:35
به اجبار اجبار میروم میروم خوب که شد برمیگردم میدانم چون خوب میشود برمیگردم و ان موقع نه جایی به جز با تو میروم نه هیچگونه غیر تو اگر اینگونه نشد برگشتن من خوب میدانم که جای برگشتن از ماندن بسیار بیشتر است. "میروم آنجا که باهم روز و شب را آشتیست صبح چندان دور نیست..."
-
!!!!!!!!!!!
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1391 22:39
زندگی چون کودکی تنهاست: ساده وغمناک!، اشک سردی همچون مروارید میدود در جام چشمانش، میچکد بر خاک، سادگی در چهره اش پیداست! گاه یک لبخند میدمد در اسمان گونههایش گرم، میشکوفد در بنا گوشش غنچه آزرم. گاه ابر تیره اندوه بر جبینش میگشد دامن سر فرو میاورد نا شاد، چون نهاهی نرمو نازک تن در گذار باد زندگی زیباست: ساده و...
-
یادم باشد
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 07:06
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد خطی ننویسم که آزار دهد کسی را یادم باشد که روز و روزگار خوش است وتنها دل ما دل نیست ...
-
حوض
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1391 08:08
رفته بودم سر حوض تا ببینم شاید عکس تنهایی خود را در آب آب درحوض نبود ماهیان می گفتند: هیچ تقصیر درختان نیست ظهر دم کرده تابستان بود پسر روشن آب, لب پاشویه نشست و عقاب خورشید, آمد او را به هوا برد که برد به درک راه نبردیم به اکسیژن آب برق از پولک ما رفت که رفت ولی آن نور درشت عکس آن میخک قرمز در آب که اگر باد میآمد دل...
-
برگ آمد
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 23:52
برگ آمد سبز روشن شد زمین در جنبش است گل شکوفا باغ خوشحال چشمهها در جوشش است رنگ خورشید طلایی پهن بر این زندگی وقت نو آمد پدید راه نو هموار شد. احمد صاحبی کلات
-
روشنی
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1390 22:08
ای شده چون سنگ سیاهی صبور پیش دروغ همه لبخندها بسته چو تاریکی جاویدگر خانه به روی همه سوگندها من ز تو باور نکنم ، این تویی ؟ دوش چه دیدی، چه شنیدی، به خواب ؟ بر تو، دلا! فرخ و فرخنده باد دولت این لرزش و این اضطراب زندهتر از این تپش گرم تو عشق ندیدهست و نبیند دگر پاکتر از آه تو پروانهای بر گل یادی ننشیند دگر مهدی...
-
دریچه ای به سوی نور
شنبه 13 اسفندماه سال 1390 15:44
در فراســوی سکوت آنجا که چشمان من به حقیقت رویاهای تو میپیوندد ، دریچهای به روی نور گشودهایم... از این روست که تاریکی را هیچگاه باور نمیکنیم . شب که بیاید در نگاه هم جاودان خواهیم شد . میدانم ...!
-
جمعه تلخ
جمعه 12 اسفندماه سال 1390 23:17
فصل من این روزها سرد است حوصلهام کوچ کرده است به جایی دور...دور...دور لابلای اندیشهی یخ زدهام رخ مینمایی گاه به گاه در حریق یاد چه کنم چه کنمهای پریشانی کوچههای محال را میروم تا نمیدانم کجا همهام شدهای؛ این روزها آینه هم با من غریبی میکند ؛ گویی نمیشناسدم ؛ حق دارد خودم هم بیگانهام با مرد درون آینه .. هیچ...
-
تلخ
جمعه 12 اسفندماه سال 1390 22:59
بادام تلخ باریکه ماه را چگونه دیدهای از لابهلای پنجهی برگت ؟ گویی شکوفهی عریانی از بلور خفتیده در آغوش منحنی نور و چشمهای من اندام ماه را چگونه عاشق شدید از عمق ظلمت گودال خویش ؟ آویختن به ریشه بالا کشیدن از آوند نفسگیر شاخه تا نشانهی بادام و تجربهای که، تلخ پا گرفت. رویا زرین
-
نه به سنگ
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 21:52
در جوی زمان در خواب تماشای تو میرویم سیمای روان با شبنم افشان تو میشویم پرهایم؟ پرپر شدهام چشم نویدم به نگاهی تر شدهام این سو نه آن سویم و در آن سوی نگاه چیزی را میبینم چیزی را میجویم سنگی میشکنم رازی با نقش تو میگویم برگ افتاد نوشم باد: من زنده به اندوهم ابری رفت من کوهم : میپایم من بادم: میپویم در دشت دگر...
-
من ، و دلتنگ، و این شیشه ی خیس.
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 14:15
من ، و دلتنگ، و این شیشه خیس. می نویسم، و فضا می نویسم ، و دو دیوار ، و چندین گنجشک یک نفر دلتنگ است؛ یک نفر می بافد؛ یک نفر می شمرد؛ یک نفر می خواند زندگی یعنی : یک سار پرید. از چه دلتنگ شدی؟ دلخوشی ها کم نیست: مثلا این خورشید، کودک پس فردا، کفتر آن هفته یک نفر دیشب مرد؛ و هنوز ، نان گندم خوب است و هنوز ، آب می ریزد...
-
لحظهی دیدار
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1390 15:42
لحظهی دیدار نزدیک است باز من دیوانهام، مستم باز میلرزد ، دلم ، دستم باز گویی در جهان دیگری هستم های! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ های، نپریشی صفای زلفکم را، دست و آبرویم را نریزی، دل ای نخورده مست لحظهی دیدار نزدیک است مهدی اخوان ثالث
-
ماهی
شنبه 6 اسفندماه سال 1390 08:00
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من اینگونه گرم و سرخ: احساس میکنم در بدترین دقایق این شام مرگزای چندین هزار چشمهی خورشید در دلم میجوشد از یقین؛ احساس میکنم در هر کنار و گوشهی این شورهزار یأس چندین هزار جنگل شاداب ناگهان میروید از زمین. آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز در برکههای آینه لغزنده تو به تو! من آبگیر...
-
دست عشق
شنبه 22 بهمنماه سال 1390 20:51
دست عشق از دامن دل دور باد میتوان آیا به دل دستور داد؟ میتوان آیا به دریا حکم کرد که دلت را یادی از ساحل مباد؟ موج را آیا توان فرمود: ایست؟ باد را فرمود باید ایستاد؟ آنکه دستور زبان عشق را بیگزاره در نهاد ما نهاد خوب میدانست که تیغ تیز را در کف مستی نمیبایست داد قیصر امین پور
-
بس که گره زد به گره زد به گره، حوصلهها را حوصلهها را
سهشنبه 27 دیماه سال 1390 08:00
گفتم بدوم تا تو همه فاصلهها را تا زودتر از واقعه گویم گلهها را چون آینه پیش تو نشستم که ببینی در من اثر سخت ترین زلزلهها را پر نقش تر از فرش دلم بافتهای نیست بس که گره زد به گره حوصلهها را ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم وقت است بنوشیم از این پس بلهها را بگذار ببینیم بر این جغد نشسته یک بار دگر پر زدن چلچلهها...
-
جواب سوالم تو باشی اگر
جمعه 23 دیماه سال 1390 21:09
جواب سوالم تو باشی اگر ز دنیا ندارم سوالی دگر که من پاسخی چون تو میخواستم مباد آرزویم ازین بیشتر نشستم به بامی که بامیش نیست شگفتا دلم میزند باز پر نفسگیر گردیده آرامشم خوشا بار دیگر هوای خطر برآنست شب تا به خوابم کشد بزن باز بر زخم من نیشتر دلم جراتش قطرهای بیش نیست تو ای عشق او را به دریا ببر
-
دلتنگی
یکشنبه 18 دیماه سال 1390 21:17
از رفتنت دلی به درد آمدست کنون از مژده دیدنت به دلم آوری جنون آن رفتن و این آمدنت را به جان خرم تا جرعه ای ز عشق نهانم شود فسون
-
هدیه
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1390 22:10
در آسمان پرنده ایست که میماند در باد و باز دور می شود در آن. چشم ببندی اگر به نیت یک باغ من پرنده را از این همه خیابان بی درخت مینشانم بر شاخهای که در چشمان شماست.
-
برف میبارد
شنبه 5 آذرماه سال 1390 11:46
برف میبارد به روی خار و خاراسنگ. کوهها خاموش، درهها دلتنگ، راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ... بر نمیشد گر ز بام کلبه ها دودی، یا که سوسوی چراغی گر پیامیمان نمیآورد، ردِّ پاها گر نمیافتاد روی جادهها لغزان، ما چه میکردیم در کولاکِ دل آشفتهی دم سرد؟ آنک، آنک کلبهای روشن، روی تپه، روبهروی من
-
هم سطر،هم سپید
شنبه 21 آبانماه سال 1390 13:23
صبح است گنجشک محض می خواند پاییز روی وحدت دیوار اوراق می شود رفتار آفتاب مفرح حجم فساد را از خواب می پراند یک سیب درفرصت مشبک زنبیل می پوسد حسی شبیه غربت اشیا از روی پلک می گذرد بین درخت و ثانیه سبز تکرار لاجورد با حسرت کلام می آمیزد اما ای حرمت سپیدی کاغذ نبض حروف ما در غیبت مرکب مشاق می زند در ذهن حال جاذبه شکل از...
-
تنگنا
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1390 23:04
چهار دیواری دلم که میگیرد جایی جز گوشه برای گرفتن باقی نمیماند. دیوارهای به هم نزدیکی دارند، این چهاردیواری، این شبها. چیز زیادی نمیخواهد تنها یک نفس از پنجرهای که رو به حضور تو باشد، برایم کافیست .
-
برف نو سلام
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 12:16
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA برف نو، برف نو، سلام، سلام ! بنشین، خوش نشستهای بر بام . پاکی آوردی – ای امید سپید ! - همه آلودهگیست این ایام . راه شومیست میزند مطرب تلخ واریست میچکد در جام اشکواریست میکُشد لبخند ننگ واریست میتراشد نام شنبه چون جمعه، پار چون پیرار، نقش هم رنگ میزند رسام ....
-
پادشاه فصل ها
شنبه 14 آبانماه سال 1390 12:40
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر با آن پوستین سرد نمناکش باغ بی برگی روز و شب تنهاست با سکوت پاک غمناکش ساز او باران، سرودش باد جامه اش شولای عریانی است ور جز اینش جامه ای باید بافته بس شعله ی زر تار پودش باد گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد باغبان و رهگذاری نیست باغ نو میدان چشم در راه بهاری نیست...
-
عطش
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 20:51
تعجبی ندارد ، باران که تو باشی عطش را من خواهم داشت ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 آبانماه سال 1390 11:35
وه که جهنم نیز چندان که پایِ فریب در میانه باشد زمزمهاش ناخوشایندتر از زمزمهی بهشت نیست میپنداشتیم که سپیدهدمی رنگین ــ چنان که به سنگفرشِ شب از پای درآییم ــ با بوسهیی بر خونِ امیدوارِ ما بخواهد شکفت. و یاران، یکایک از پا درآمدند [چرا که انسان ای دریغ، که به دردِ قرونَش خو کرده بود]
-
آیینه صبح
شنبه 30 مهرماه سال 1390 21:06
داریم دلی صاف تراز سینه صبح در پاکی و روشنی چو آیینه صبح پیکار حسود با من امروزی نیست خفاش بود دشمن دیرینه صبح