اقلیت

اقلیت

در اقلیت بودن ، تنها بودن نیست
اقلیت

اقلیت

در اقلیت بودن ، تنها بودن نیست

تا گل هیچ

می‌رفتیم و درختان چه بلند و تماشا چه سیاه
راهی بود از ما تا گل هیچ
مرگی در دامنه‌ها ابری سر کوه مرغان لب زیست
می‌خواندیم بی تو دری بودم به برون و
نگاهی به کران وصدایی به کویر
می‌رفتیم خاک از ما می‌ترسید و زمان بر سر ما می‌بارید
خندیدم : ورطه پرید از خواب و نهان آوایی افشاندند
ما خاموش و بیابان نگران و افق یک رشته نگاه
بنشستم تو چشمن پر دور من دستم پر تنهایی و زمین ها پرخواب
خوابیدم می گویند : دستی در
خوابی گل می چید





سهراب سپهری

این سیب که ناچیده به دامان تو افتاد

من با غزلی قانعم و با غزلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
ویرانه نشینم من و بیت غزلم را
هرگز نفروشم به دو صد خانه‌ی آباد
من حسرت پرواز ندارم به دل آری
در من قفسی هست که می‌خواهدم آزاد
ای بال تخیل ببر آنجا غزلم را
کش مردم آزاده بگویند مریزاد
من شاعرم و روز و شبم فرق ندارد
آرام چه می‌جویی از این زاده‌ی اضداد ؟
می خواهم از این پس همه از عشق بگویم
یک عمر عبث داد زدم بر سر بیداد
مگذار که دندانزده‌ی غم شود ای دوست
این سیب که ناچیده به دامان تو افتاد



محمدعلی بهمنی

لالی

در بی مجالی و لالی

به کاغذ آتش رسیده می مانم


...