-
عکس های دسته جمعی
سهشنبه 16 مردادماه سال 1397 23:00
دیدنِ عکسِ آدم های آشنا همیشه ذهنش را درگیر چیزهایی می کرد که از آن آدم ها می دانست یا اتفاقاتی که بعدتر برایشان رخ داده بود. عکسِ سیاه و سفید و رنگ پریدهی بچگیِ خودش و خواهر و برادرش کنار مادر در سفرِ اصفهان در فرصت ِ کوتاهی گرفته شده بود که برای دیدن چهل ستون داشتند؛ باران گرفته بود و پدر اصرار داشت از آنها عکس...
-
وقتش که برسه ...
شنبه 25 فروردینماه سال 1397 14:38
خوب بوده باشی یا بد وقتش که برسه باید بری. خیلی باید خوش شانس باشی که یادت بیارن و هر از چند گاهی که اسمت میاد بگن که میشناسنت ولی حتی از کوچکترین حرکات و رفتاری که میبینی بیشتر مطمئن میشی که قد همه عزیز اگه بودی الان دیگه نیستی. عمر آدم قد خاطره هاشونه ، نه اون قدر که زنده ان و نفس میکشن اون قدری که دیده میشن و به...
-
مثل شلوار جین آبی
شنبه 4 اردیبهشتماه سال 1395 00:49
میدونی؟ چشاش خیلی آشنا بود، چشاش معصوم بود، آدم دلش میخواست با خود چشاش ازدواج کنه. چشاش منو میبرد به چند سال پیش، اووووه به اون دورهای که دانشجو بودم، به همون روزی که تو آزمایشگاه بیمارستان نشسته بودم، وسط زر زرای استاد یه دفعه یه دختر درو باز کرد اومد تو، تا چشاشو دیدم بلند گفتم برپا! همه بلند شدن از جاشون حتی...
-
حکایت تو
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1394 20:55
حکایت تو که دنیا تو را نیازرده ست دلی گرفته در آیینه های افسرده است حکایت من در مُشت روزگار دچار پرنده ای ست که پیش از رها شدن مرده ست یکی پرنده یکی دل! دو سرنوشت جدا که هر یکی به غم دیگری گره خورده ست به باغ رفتم و دیدم آن شقایق سرخ که پیش پای تو روییده بود پژمرده ست خلاصه ی همه ی رنج های ما این است پرنده ای که دل...
-
تغییر
جمعه 23 بهمنماه سال 1394 22:47
همیشه می آید تغییر را میگویم کودکی بازی گوش میوهای چید از خاطرهی درخت زمستانی پرندهای پر گشود تا آغاز لانهای ماند چون میراث درک نیاز اندیشهی سکوت حادثهای که ما را عاشق کرد همیشه میآید تغییر را میگویم پاکیها باورها آلودگیها نا باوریها شب به خواب رفت نسیم ما را به رویا برد بیگانه نیست دیوانه نیست عجیب نیست...
-
باغ زمستان
سهشنبه 15 دیماه سال 1394 17:23
زمستان فرا می رسد برگ های نمور می دهد مرا حکم درخشندگی آراسته در سکوت و زرد کتاب برف ام دامن گسترده چمنزار گشوده چرخه ای که منتظرست وابسته ی زمین و زمستانش ام آوازه ی زمین متجلی در برگ ها همین که گندم گر گرفت با گل های سرخی همچون شعله ها نشانه شد بعد پائیز آمد و نوشت کتاب مقدس شراب را: هر چیزی گذشت ، جام تابستان آسمان...
-
ارچین
یکشنبه 6 دیماه سال 1394 23:31
تا کجا می برد این نقش به دیوار مرا ؟ تا بدانجا که فرو می ماند چشم از دیدن و لب نیز زگفتار مرا لاجورد افق صبح نشابور و هری است که در این کاشی کوچک تراکم شده است می برد جانب فرغانه و فرخار مرا . گرد خاکستر حلاج و دعای مانی ، شعله آتش که کوی و سرود زرتشت ، پوریای ولی آن شاعر رزم و خوارزم ، می نمایند در این آینه رخسار مرا...
-
غزل
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1394 21:37
پاره های یک تن و دور از همیم این روزها مثل اوضاع زمانه درهمیم این روزها فکر نان از عشق می کاهد مقصر نیستی آه... ما بازیچه ی بیش و کمیم این روزها می دویم و جاده انگاری دهن وا می کند در هراس راه پر پیچ و خمیم این روزها می رسد تا استخوان این زخم ها، اما هنوز در امید واهی یک مرهمیم این روزها سیب در دامانمان افتاد و دور...
-
قول و قرار
دوشنبه 13 مهرماه سال 1394 09:45
لحظه ای مثل من تصور کن پای قول و قرار یک نفری ترس شیرین و مبهمی دارد اینکه در انحصار یک نفری ! بار ها پیش روی آیینه زل زدی توی چشم های خودت با خودت فکر کرده ای چه شده که به شدت دچار یک نفری ؟!.. " چشم های سیاه سگ دار"ش شده آتش بیار معرکه ات و تو راضی به سوختن شده ای چون که دار و ندار یک نفری (عاقبت با زغال...
-
ای مرگ
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1394 00:03
ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم وین قدر زنده بمانم که زجان سیر شوم آسمانا ز ره مهر مرا زود بکش که اگر دیر کشی پیر و زمینگیر شوم جوهرم هست و برش دارم و ماندم به غلاف چون نخواهم کج و خونریز چو شمشیر شوم میر میراث خوران هم نشوم تا گویم مردم از جور بمیرند که من میر شوم منم آن کشتی طوفانی دریای وجود که ز امواج سیاست ز بر...
-
لبخند تو
دوشنبه 18 خردادماه سال 1394 22:00
به گمانم که همین نزدیکی بوی باران تو را حس کردم رد شدم از همه ی نرگسها آمدم پای همان شمعدانی تا رسیدم به نگاهت که پر از باران بود آب میداد به شمعدانی من بوسه دادم به همه بارانها گل لبخند تو را وا کردم دل تو، پیچک احساس مرا بالا رفت شانه ام را لرزاند دستهایت انگار آسمانم شده بود و زمین کوچک شد زیر پای تو و من لای...
-
نوروز بمانید
شنبه 1 فروردینماه سال 1394 02:03
نوروز بمانید که ایّام شمایید! آغاز شمایید و سرانجام شمایید! آن صبح نخستین بهاری که ز شادی می آورد از چلچله پیغام، شمایید! آن دشت طراوت زده آن جنگل هشیار آن گنبد گردننده ی آرام شمایید! خورشید گر از بام فلک عشق فشاند، خورشید شما، عشق شما، بام شمایید! نوروز کهنسال کجا غیر شما بود؟ اسطوره ی جمشید و جم و جام شمایید! عشق از...
-
نشود فاش کسی...
سهشنبه 7 بهمنماه سال 1393 11:44
هوشنگ ابتهاج : نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من و توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه...
-
گاهی باید گذاشت و گذشت
سهشنبه 20 آبانماه سال 1393 22:19
گاهی باید گذاشت و گذشت از هر چیزی که ساختی با دل تنگی، با حسرت، با درد ... باید رها کنی تا رها شوی گاهی هم باید بگریزی از بندها ؛ و گریختن میشود سختترین کار دنیا. گاهی خاطرهها دام میشوند گاهی خاطرهها میسوزانند و خاکستر میکنند گاهی خاطرهها تمام گذشته و آینده میشوند .... بگذارید و بگذرید ببینید و دل مبندید چشم...
-
سلام پاییز
سهشنبه 1 مهرماه سال 1393 15:58
سلام پاییز. دنبالهی خیالم به تو میرسد، حتی اگر نرسید، به من نگو...
-
ضد
شنبه 29 شهریورماه سال 1393 20:46
من ضدی دارم !!! آنقدر فریب کار که نام آن را خود پنداشته ام... حـــــــــــــــــــالا... من از برای خود بر تو شکایت آورده ام ...
-
کو مرز پریدنها
سهشنبه 10 تیرماه سال 1393 16:13
سایه شدم، و صدا کردم: کو مرز پریدنها، دیدنها؟ کو اوج "نه من"، دره "او"؟ و ندا آمد: لب بسته بپو مرغی رفت، تنها بود، پر شد جام شگفت و ندا آمد: بر تو گوارا باد، تنهایی تنها باد! دستم در کوه سحر "او" میچید، "او" میچید و ندا آمد: و هجومی از خورشید از صخره شدم بالا در هر گام،...
-
طلب
یکشنبه 18 خردادماه سال 1393 23:31
هرکه آمد طلب شوکت خویش از ما داشت تا بدان دست نیافت, آتش خضم بر پا داشت آتشش بر دل ما زخمه و کین کم زده بود ؟ که لب از لب که گشودش خبری دیگر داشت ارتکاب شخص کاتب
-
بیتابی
شنبه 27 اردیبهشتماه سال 1393 19:53
در این دنیای پرمحنت که از حزنت در آشوبم به کام همرهان خویش چون داغی جگرسوزم رفیقان را، شفیقان را, طبیبان را, چه کار آمد ؟ که چون شمع سر کویی به جان خویش میسوزم ارتکاب شخص کاتب
-
ای هراس قدیم...
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1392 14:51
ای هراس قدیم در خطاب تو انگشت های من از هوش رفتند امشب دستهایم نهایت ندارند امشب از شاخه های اساطیری میوه می چینند امشب هر درختی به اندازه ی ترس من برگ دارد جرات حرف در هرم دیدار حل شد ای سرآغازهای ملون چشم های مرا در وزش های جادو حمایت کنید
-
ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
شنبه 28 دیماه سال 1392 02:02
خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید رشتهای جنس همان رشته که بر گردن توست چه سر وقت مرا هم به سر وعده کشید به کف و ماسه که نایابترین مرجانها تپش تب زده نبض مرا میفهمید آسمان روشنیاش را همه بر چشم تو داد مثل خورشید که خود را به دل من بخشید ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم هیچکس...
-
مانده تا برف زمین آب شود.
دوشنبه 9 دیماه سال 1392 22:56
مانده تا برف زمین آب شود. مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونهی چتر. ناتمام است درخت. زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد و فروغ تر چشم حشرات و طلوع سر غوک از افق درک حیات. مانده تا سینی ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید. در هوایی که نه افزایش یک ساقه طنینی دارد و نه آواز پری میرسد از روزن منظومهی برف تشنهی...
-
من از اولٍ پاییزم
شنبه 13 مهرماه سال 1392 02:57
من متولدِ پاییزم، فصل ِ زردی فصل ِ بادِ وحشی فصل ِ شاعرهای پیر فصل ِ نقاشان بینظیر کس چه میداند! شایدم بس دلگیر!! راستی چه کسی میگفت؟ « زندگی تر شدن پیدرپی در حوضچه اکنون است » گویا سهراب هم تر شده بود...! من متولد پاییزم فصل ِ دلسردی عشق فصل ِ افتادن ِ برگ فصل ِ تولد ِ رنگ! و تـــو هم، متولد پاییز تو هم ســرد!...
-
نیا باران
جمعه 1 شهریورماه سال 1392 19:28
نیا باران زمین جای قشنگی نیست من از جنس زمینم خوب میدانم که دریا حد تو در یک تبانی ماهی بیچاره را در تور ماهیگیر گم کرد من از جنس زمینم خوب میدانم که گل در عقد زنبور است و اما یکطرف سودای بلبل یک طرف خال لب پروانه را هم دوست دارد نیا باران زمین جای قشنگی نیست من از جنس زمینم خوب میدانم که اینجا جمعه بازار است و...
-
زندگی زیباست !!!
جمعه 7 تیرماه سال 1392 03:36
زندگی چون کودکی تنهاست: ساده وغمناک!، اشک سردی همچون مروارید میدود در جام چشمانش، میچکد بر خاک، سادگی در چهره اش پیداست! گاه یک لبخند میدمد در آسمان گونههایش گرم، میشکوفد در بنا گوشش غنچه آزرم. گاه ابر تیره اندوه بر جبینش میگشد دامن سر فرو میاورد نا شاد، چون نهاهی نرمو نازک تن در گذار باد زندگی زیباست: ساده و...
-
قلاب
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 21:55
ماهی ها چه قدر اشتباه میکنند!!!.... قلاب علامت کدامین سوال است که بدان پاسخ میدهند؟.... .....
-
نقش تو از لوح دل و جان نرود
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 16:50
مـن آن نقـش آفـریـن نقـاش پیـرم تـو آن نقشی که در دامت اسیرم **** زدم بــر پــرده صــد بــارت دریـغـــا نه آن بودی که هستی در ضمیرم
-
قسم
شنبه 22 مهرماه سال 1391 21:17
نه تو میمانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی... به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم میگذرد، آنچنانی که فقط خاطرهای خواهد ماند... لحظهها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز. سهراب سپهری
-
تا گل هیچ
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 16:42
میرفتیم و درختان چه بلند و تماشا چه سیاه راهی بود از ما تا گل هیچ مرگی در دامنهها ابری سر کوه مرغان لب زیست میخواندیم بی تو دری بودم به برون و نگاهی به کران وصدایی به کویر میرفتیم خاک از ما میترسید و زمان بر سر ما میبارید خندیدم : ورطه پرید از خواب و نهان آوایی افشاندند ما خاموش و بیابان نگران و افق یک رشته نگاه...
-
این سیب که ناچیده به دامان تو افتاد
جمعه 3 شهریورماه سال 1391 00:07
من با غزلی قانعم و با غزلی شاد تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد ویرانه نشینم من و بیت غزلم را هرگز نفروشم به دو صد خانهی آباد من حسرت پرواز ندارم به دل آری در من قفسی هست که میخواهدم آزاد ای بال تخیل ببر آنجا غزلم را کش مردم آزاده بگویند مریزاد من شاعرم و روز و شبم فرق ندارد آرام چه میجویی از این زادهی اضداد ؟ می...