-
نیا باران!!!
دوشنبه 10 آبانماه سال 1389 17:00
نیا باران!!! زمین جای قشنگی نیست من از جنس زمینم خوب میدانم که گل در عقد زنبور است ، اما یک طرف سودای بلبل ، یک طرف پروانه را هم دوست میدارد!!!
-
کینه
شنبه 8 آبانماه سال 1389 20:28
زهر آزردگیام را دور نمیریزم اینجا مردی هست که چون شراب تهنشین میشود در قلبش هر دردی ...
-
ناشناس !! ، کو محرمی !!؟
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 14:39
خود به خیال محرمی ، گمراه تر مکن زین بیشتر ، بیهوده نبش قبر هیچ را مکن بردند ، نئش من از این قبر به جهان دگر در کل به قبر خالی من قیل و قال مکن پ.ن:ناشناس !! پایان شدی در من.
-
پرستار
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 22:59
شب از شبهای پاییزیست ازآن همدرد و با من مهربان شبهای شک آور ملول و خسته دل گریان و طولانی شبی که در گمانم من که آیا بر شبم گرید چنین همدرد و یا بر بامدادم گرید از من نیز پنهانی من این میگویم و دنباله دارد شب خموش و مهربان با من به کردار پرستاری سیه پوشیده پیشاپیش ، دل بر کنده از بیمار نشسته در کنارم ، اشک بارد شب...
-
امشب
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1389 01:05
گفتم بگویمش مگرم درد و ماتمم ساکن شود ، بگفتم و گمراهتر شدم ...
-
تنهایی تلخترین بلای بودن نیست
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 01:06
باید باور کنیم تنهایی تلخترین بلای بودن نیست، چیزهای بدتری هم هست، روزهای خستهای که در خلوت خانه پیر میشوی … و سالهایی که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است. تازه تازه پی میبریم که تنهایی تلخترین بلای بودن نیست، چیزهای بدتری هم هست: دیر آمدن! دیر آمدن!
-
...
جمعه 26 شهریورماه سال 1389 22:18
من نگویم که به حرف دل من گوش کنید بهتر آن است که این قصه فراموش کنید عاشقان را بگذارید بنالند همه مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید...
-
گاهی ...
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1389 23:05
گاهی گمان نمیکنی و میشود گاهی نمیشود که نمیشود گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود گاهی گدای گدایی و بخت نیست گاهی تمام شهر گدای تو میشود
-
در برابر خدا
جمعه 22 مردادماه سال 1389 23:54
از تنگنای محبس تاریکی از منجلاب تیره ی این دنیا بانگ پر از نیاز مرا بشنو آه ای خدا ی قادر بی همتا یکدم ز گرد پیکر من بشکاف بشکاف این حجاب سیاهی را شاید درون سینه ی من بینی این مایه گناه و تباهی را دل نیست این دلی که به من دادی در خون تپیده ، آه ، رهایش کن یا خالی از هوی و هوس دارش یا پای بند مهر و وفایش کن تنها تو...
-
حافظ نوشت
دوشنبه 11 مردادماه سال 1389 22:04
سینه مالامال درد است ای دریغا مرحمی دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی چشم آسایش که دارد از سپهر تیز رو ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت صعب روزی بوالعحب کاری پریشان عالمی آدمی در عالم خاکی نمی آید بدست عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست ریش...
-
بازگشت
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 11:36
دل آسودهی من ، لانه پاک کبوتر بود که چتر شاخساران بر فرازش سایه گستر بود شبی فریاد خشم آلودهی طوفان گریزان کرد از وحشت ، کبوتر بچگانش را از آن پس ، لانه ویران شد بهار از او گریزان شد دهان شبنم آلودش پر از خاک بیابان شد پر از خاکی که می پوشاند شبها آسمانش را تهی شد سینه اش مانند دام خالی صیاد هم از آوا ، هم از فریاد...
-
بیرنگی
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 16:28
اگر نه رنگ اگر نه چشموارههای تنگ بود کدام خاره سنگ بود که تاب آبگینه دیدنش نبود ؟ کدام کرم پیله بود که بال ِ در هوای گل پریدنش نبود ؟ کدام خار و سبزه و گیاه زرد بود که آفتاب گردان نبود ؟ کدام شبنم و حباب کدام سایه و سراب که آفتاب سرمدی نبود ؟ کدام گل گل محمدی نبود ؟
-
شعر مرجان
شنبه 12 تیرماه سال 1389 00:13
سنگی است زیر آب در گود شب گرفته دریای نیلگون تنها نشسته در تک آن گور سهمنک خاموش مانده در دل آن سردی و سکون او با سکوت خویش از یاد رفتهای ست در آن دخمه سیاه هرگز بر او نتافته خورشید نیم روز هرگز بر او نتافته مهتاب شامگاه بسیار شب که ناله برآورد و کس نبود کان ناله بشنود بسیار شب که اشک برافشاند و یاوه گشت در گود آن...
-
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
جمعه 4 تیرماه سال 1389 13:45
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد به جویبار که در من جاری بود به ابرها که فکرهای طویلم بودند به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من از فصلهای خشک گذر میکردند به دستههای کلاغان که عطر مزرعه های شبانه را برای من به هدیه میآورند به مادرم که در آینه زندگی میکرد و شکل پیری من بود و به زمین ، که شهوت تکرار من ، درون ملتهبش...
-
مرگ رنگ
دوشنبه 24 خردادماه سال 1389 22:38
رنگی کنار شب بی حرف مرده است مرغی سیاه آمده از راه های دور می خواند از بلندی بام شب شکست سرمست فتح آمده از راه این مرغ غم پرست در این شکست رنگ از هم گسسته رشته ی هر آهنگ تنها صدای مرغک بی باک گوش سکوت ساده می آراید با گوشوار پژواک مرغ سیاه آمده از راههای دور بنشسته روی بام بلند شب شکست چون سنگ ‚ بی تکان لغزانده چشم را...
-
چو شمع ...
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 21:58
در کشاکش از زبان آتشین بودم چو شمع تا نپیوستم به خاموشی نیاسودم چو شمع دیدنم نادیدنی، مدنگاهم آه بود در شبستان جهان تا چشم بگشودم چو شمع سوختم تا گرم شد هنگامهٔ دلها ز من بر جهان بخشودم و بر خود نبخشودم چو شمع سوختم صد بار و از بیاعتباریها نگشت قطرهٔ آبی به چشم روزن از دودم چو شمع پاس صحبت داشتن آسایش از من برده بود...
-
در آینه دلم گرفت
شنبه 22 خردادماه سال 1389 22:33
خود را شبی در آینه دیدم ، دلم گرفت از فکر اینکه قد نکشیدم ، دلم گرفت از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی بالاتر از خودم نپریدم ، دلم گرفت از اینکه با تمام پس انداز عمر خود حتی ستارهای نخریدم ، دلم گرفت کمکم به سطح آینه ام برف مینشست دستی بر آن سپید کشیدم ، دلم گرفت دنبال کودکی که در آن سوی برف بود رفتم ولی به او...
-
زنده در گور
جمعه 21 خردادماه سال 1389 19:45
بهار امسال خاموش است نه شمع غنچه ای در شمعدان شاخه ها دارد نه آتشبازی سرخ و بنفش ارغوان ها را بهار امسال بغضی در گلو دارد فروغِ خنده از سیمای او دور است عروسِ آفتابش زنده در گور است مگر سیلاب اشکش پاک گرداند ز لوح سینه ی او حسرت رنگین کمان ها را
-
پاسخ
جمعه 21 خردادماه سال 1389 02:09
نقشِ غلط مخوان هان! اقیانوس نیستی تو جلوهی سیّالِ ظلماتِ درون. کوه نیستی خشکینهی بیانعطافیِ محض. انسانی تو سرمستِ خُمبِ فرزانهگییی که هنوز از آن قطرهیی بیش در نکشیده از معماهای سیاه سر برآورده هستی معنای خود را با تو محک میزند. از دوزخ و بهشت و فرش و عرش برمیگذری و دایرهی حضورت جهان را در آغوش میگیرد. نام...
-
گلایه
چهارشنبه 19 خردادماه سال 1389 23:25
اقیانوس است آن: ژرفا و بیکرانهگی، پرواز و گردابه و خیزاب بیآن که بداند. کوه است این: شُکوهِ پادَرجایی، فراز و فرود و گردنکشی بیاین که بداند. مرا اما انسان آفریدهای: ذرهی بیشکوهی گدای پَشم و پِشکِ جانوارن، تا تو را به خواری تسبیح گوید از وحشتِ قهرت بر خود بلرزد بیگانه از خود چنگ در تو زند تا تو کُل باشی. مرا...
-
دلم گرفت ...
شنبه 8 خردادماه سال 1389 12:52
دلم گرفت ... از روزهایی که بیهیچ شب شدند، از شبهایی که در کوچه پس کوچههای صبح، سر به خاک ساییدند. دلم گرفت ... از ازدحام غریبهها، از مردمانی که نمیشنوند، از آنها که لهجهی شیرینِ نگاه را هرگز نفهمیدند. دلم گرفت ... نه از نبودن آنها، که از ماندن خود، من از سایهی بیقرار خودم خستهام.
-
من نه عاشق بودم ...
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 08:07
من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من من خودم بودم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس میارزید من خودم بودم دستی که صداقت میکاشت گر چه در حسرت گندم پوسید من خودم بودم هر پنجرهای که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود و خدا میداند بیکسی از ته دلبستگیم پیدا بود من نه عاشق بودم و نه دلداده به گیسوی بلند و نه آلوده...
-
امروز ...
دوشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1389 16:12
امروز نه آغاز و نه فرجام و نه پایان امروز تمام غم و نفرین خدایان . . . . امروز چنان در قدحم ناله گذارم که از ابر فرود امده هنگامهی باران ....
-
الفبای درد
شنبه 18 اردیبهشتماه سال 1389 23:49
الفبای درد از لبم می تراود نه شبنم،که خون از شبم میتراود سه حرف است مضمون سی پارهی دل الف.لام.میم.از لبم می تراود چنان گرم هذیانم که آتش به جای عرق از تبم می تراود زدل بر لبم تا دعایی برآید اجابت ز هر یا ربم میتراود !!! زدین ریا بینیازم،بنازم به کفری که از مذهبم میتراود
-
تا نگاه میکنی ... وقت رفتن است
دوشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1389 23:23
حرف های ما هنوز ناتمام... تا نگاه میکنی . . . وقت رفتن است باز همان حکایت همیشگی، پیش از آنکه باخبر شوی، لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود آی... ناگهان چقدر زود دیر می شود.
-
حقِ من
پنجشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1389 12:49
آمد ، هرآنچه بر سرم ; حقم بود غم به گاهِ شادمانی به برم ; حقم بود این است همان که از تو من بشنیدم آری ، عالم همه زردی و خزان ; حقم بود
-
شراب
یکشنبه 22 فروردینماه سال 1389 23:36
پرکن پیاله را که این آب آتشین؛ دیری است ره به حال خرابم نمیبرد این جامها که در پی هم میشود تهی دریای آتش است که ریزم به کام خویش گرداب میرباید و آبم نمیبرد! من، با سمند سرکش و جادویی شراب تا بیکران عالم پندار رفتهام تا دشت پر ستاره اندیشههای گرم تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی تا کوچه باغ خاطرههای گریز پا تا شهر...
-
زندگی ...
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 18:20
زندگی ، برگ بودن در مسیر باد نیست، امتحان ریشه هاست. ریشه هم ، هرگز اسیر باد نیست. زندگی ، چون پیچکی است. انتهایش میرسد ، پیش خدا .
-
صبوری میکنم ...
سهشنبه 10 فروردینماه سال 1389 00:28
دارم هی پابهپای نرفتن صبوری میکنم صبوری میکنم تا تمام کلمات عاقل شوند صبوری میکنم تا ترنمِ نام تو در ترانه کاملتر شود صبوری میکنم تا طلوعِ تبسم ، تا سهمِ سایه ، تا سراغِ همسایه صبوری میکنم تا مدار ، مدارا ، مرگ تا مرگ ، خسته از دقالباب نوبتم آهسته زیر لب ، چیزی ، حرفی ، سخنی بگوید مثلا وقت بسیار است ودوباره...
-
فقط تو را دوست دارم و بس ...
پنجشنبه 5 فروردینماه سال 1389 02:17
بی حرفِ پیش .. بی حرفِ پس ...