اقلیت

اقلیت

در اقلیت بودن ، تنها بودن نیست
اقلیت

اقلیت

در اقلیت بودن ، تنها بودن نیست

شراب

پرکن پیاله را
که این آب آتشین؛ دیری است ره به حال خرابم نمی‌برد
این جام‌ها که در پی هم می‌شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می‌رباید و آبم نمی‌برد!
من، با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بی‌کران عالم پندار رفته‌ام
تا دشت پر ستاره اندیشه‌های گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره‌های گریز پا
تا شهر یادها...
دیگر شرابم جز تا کنار بستر خوابم نمی‌برد!
هان ای عقاب عشق!
از اوج قله‌های مه‌آلوده دوردست
پرواز کن
به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی‌برد!
آن بی‌ستاره‌ام که عقابم نمی‌برد!
در راه زندگی،
با این همه تلاش و تقلا و تشنگی،
با این که ناله می‌کشم از دل که: آب... آب!
دیگر فریب هم به سرابم نمی‌برد

پر کن پیاله را ...

نظرات 2 + ارسال نظر
موسیقی بی کلام سه‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:42 http://www.bikalammusic.blogfa.com

ممنون از توجه . این شعر هم خیلی زیبا بود .همشو خوندم و کلی خاطره برام زنده شد. ممنون

الهام یکشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 19:39

بار خود را بستم ، رفتم از شهر خیالات سبک بیرون

دلم از غربت سنجاقک پر

من به مهمانی دنیا رفتم

من به دشت اندوه

من به باغ عرفان

من به ایوان چراغانی دانش رفتم

رفتم از پله مذهب بالا .

تا ته کوچه شک ،

تا هوای خنک استغنا ،

تا شب خیس محبت رفتم .

من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق .

رفتم . رفتم تا زن ،

تا چراغ لذت ،

تا سکوت خواهش ،

تا صدای پر تنهایی

نمی دونم چرا این شعر سهرابو به یادم آوردی !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد