اقلیت

اقلیت

در اقلیت بودن ، تنها بودن نیست
اقلیت

اقلیت

در اقلیت بودن ، تنها بودن نیست

من نه عاشق بودم ...

من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می‌ارزید
من خودم بودم دستی که صداقت می‌کاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم هر پنجره‌ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا می‌داند بی‌کسی از ته دلبستگیم پیدا بود


من نه عاشق بودم

و نه دلداده به گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگیم می‌فهمید
آرزویم این بود
دور اما چه قشنگ
که روم تا در دروازه نور
تا شوم چیره به شفافی صبح
به خودم می‌گفتم
تا دم پنجره‌ها راهی نیست
من نمی‌دانستم
که چه جرمی دارد
دست‌هایی که تهی‌ست
و چرا بوی تعفن دارد
گل پیری که به گلخانه نرست

...

من چه خوش بین بودم

همه اش رویا بود
و خدا می‌داند سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود.
نظرات 2 + ارسال نظر
مهشید چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 20:51

خیلی قشن نوشتی
خوودت نوشته بوودی دیگه؟

خواهش می کنم

نه من اینقدر هم توانایی ندارم
من فقط کاتبش بودم
پست قبلیه رو خودم نوشتم

مرسی که اومدی

[گل]

هادی چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 23:10 http://hadizt.blogfa.com/

مرسی سعید ، قشنگ بود

سلام
مرسی از لطفت



[گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد