اقلیت

در اقلیت بودن ، تنها بودن نیست

اقلیت

در اقلیت بودن ، تنها بودن نیست

مثل شلوار جین آبی


میدونی؟

چشاش خیلی آشنا بود، چشاش معصوم بود، آدم دلش میخواست با خود چشاش ازدواج کنه.
چشاش منو میبرد به چند سال پیش، اووووه به اون دوره‌ای که دانشجو بودم، به همون روزی که تو آزمایشگاه بیمارستان نشسته بودم، وسط زر زرای استاد یه دفعه یه دختر درو باز کرد اومد تو، تا چشاشو دیدم بلند گفتم برپا! همه بلند شدن از جاشون حتی استاده !
بعد این دختره دید اشتباه اومده یه ببخشید گفت در و زد بهم رفت بیرون. منو میگی پریدم بیرون، این راهرو نبود اون راهرو نبود انگار آب شده بود رفته بود زیر زمین، غیب.
دیدم تو راهرو آی.سی.یو کنار خط قرمز یه یارویی نشسته غصه دار... گفتم شاید همراه مریضه. رفتم ازش پرسیدم ببخشید آقا شما یه خانم ندیدید از اینجا رد شه؟ گفت چرا یه نفر بود بردنش تو آی.سی.یو. گفتم نه بابا سالم بود، خیلی سالم بود، قدش یک متر و 69 سانت وزن دقیقا 60 کیلو، یه روپوش سبز شلوار جین آبی کفش کتونی سفید با یه مقنعه سیاه موهاش یه نمه بلوند بینی قلمی لبش عالی ناخن لاک خورده دورنگ عطرش بیهوش میکنه...
گفت نوک زبونمه یه نشونی دیگه بده
گفتم تو چقدر گاوی، چشاش... قهوه ای درشته...
یهو خشکش زد، خشکش زد بلند شد هلم داد اونور دوید رفت...
[...]

بعد دیدم دختره واقعا از تو آی.سی.ی. اومد بیرون! گفتم آی.سی.یو چه خبر؟ گفت سلامتی! گفتم جدی؟ گفت بازم اشتباه رفتم کلاسمو بس که گیجم من. گفتم طبقه پایین نری اشتباهی سردخونه‌ست. این اومد بره من مچ دستشو گرفتم. گفت چیه چته؟ گفتم دوستت دارم گفت دستمو ول کن دوربین داره. گفتم دوربین تصویر میگیره صدا رو که ضبط نمیکنه، میگم دوستت دارم. گفت تا ببینم چی میشه. آقا این چی میشه بماند روزگار سیاه من بماند. عشق نبود که بلا نسبت نسل کشی بود. گفت تا ببینم چی میشه ینی میشه دیگه! ببین من از خوشی دست‌پاچه شدم نمیدونستم بغلش کنم فرار کنم چیکار کنم، بودین تو این وضعیتا...؟!




احسان گودرزی