در اقلیت بودن ، تنها بودن نیست
در اقلیت بودن ، تنها بودن نیست
روزی آمده بودی
که من تمام نشانیها را نوشتم
با خط بد نوشتم
و تو تمام خانه ها را گم کردی
بمن نگفتی
همسایهها گفتند
دیر آمدی
پنجره بوی رطوبت داشت
به من نگفتی
که بیرون از خانه باران است
کاتب
شنبه 28 خردادماه سال 1390 ساعت 16:15
درختانی را از خواب بیرون می آورم
درختانی را در آگاهی کامل از روز
در چشمان تو گم می کنم
تو که
با همه ی فقر و سفره بی نان
در کنارم نشسته ای
لبخند برلب داری
در چهار جهت اصلی
چهار گل رازقی کاشته ای
عطر رازقی ما را درخشان
مملو از قضاوتی زودگذر به شب می سپارد
همه چیز را دیده ایم
تجربه های سنگین ما
ما را پاداش می دهد
که آرام گریه کنیم
مردم گریز
نشانی خانه خویش را گم کرده ایم
لطف بنفشه را می دانیم
اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمی کنیم
ما نمی دانیم
شاید در کنار بنفشه
دشنه ای را به خاک سپرده باشند
باید گریست
باید خاموش و تار
به پایان هفته خیره شد
شاید باران
ما
من و تو
چتر را در یک روز بارانی
در یک مغازه که به تماشای
گلهای مصنوعی
رفته بودیم
گم کردیم
کاتب
شنبه 14 خردادماه سال 1390 ساعت 01:24
دود میخیزد ز خلوتگاه من
کس خبر کی یابد از ویرانهام ؟
با درون سوخته دارم سخن
کی به پایان می رسد افسانهام ؟
دست از دامان شب برداشتم
تا بیاویزم به
گیسوی سحر
خویش را از ساحل افکندم در آب
لیک از ژرفای دریای بیخبر
بر تن دیوارها طرح شکست
کس دگر رنگی در این سامان ندید
چشم میدوزد خیال روز و شب
از درون دل به تصویر امید
تا بدین منزل پا نهادم پای را
از درای کاروان بگسستهام
گر چه میسوزم از
این آتش به جان
لیک بر این سوختن دل بستهام
تیرگی پا می کشد از بامها
صبح میخندد به راه شهر من
دود میخیزد هنوز از خلوتم
با درون سوخته دارم سخن
کاتب
سهشنبه 3 خردادماه سال 1390 ساعت 10:48