اقلیت

در اقلیت بودن ، تنها بودن نیست

اقلیت

در اقلیت بودن ، تنها بودن نیست

من نه عاشق بودم ...

من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می‌ارزید
من خودم بودم دستی که صداقت می‌کاشت
گر چه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم هر پنجره‌ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا می‌داند بی‌کسی از ته دلبستگیم پیدا بود


من نه عاشق بودم

و نه دلداده به گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگیم می‌فهمید
آرزویم این بود
دور اما چه قشنگ
که روم تا در دروازه نور
تا شوم چیره به شفافی صبح
به خودم می‌گفتم
تا دم پنجره‌ها راهی نیست
من نمی‌دانستم
که چه جرمی دارد
دست‌هایی که تهی‌ست
و چرا بوی تعفن دارد
گل پیری که به گلخانه نرست

...

من چه خوش بین بودم

همه اش رویا بود
و خدا می‌داند سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود.

امروز ...

امروز نه آغاز و نه فرجام و نه پایان

امروز تمام غم و نفرین خدایان

.

.

.

.

امروز چنان در قدحم ناله گذارم

که از ابر فرود امده هنگامه‌ی باران

....

الفبای درد

الفبای درد از لبم می تراود
نه شبنم،که خون از شبم می‌تراود
سه حرف است مضمون سی پاره‌ی دل
الف.لام.میم.از لبم می تراود
چنان گرم هذیانم که آتش
به جای عرق از تبم می تراود
زدل بر لبم تا دعایی برآید
اجابت ز هر یا ربم می‌تراود !!!
زدین ریا بی‌نیازم،بنازم
به کفری که از مذهبم می‌تراود

تا نگاه می‌کنی ... وقت رفتن است

حرف های ما هنوز ناتمام...

تا نگاه می‌کنی

.

.

.

وقت رفتن است

باز همان حکایت همیشگی،
پیش از آنکه باخبر شوی،

                         لحظه عزیمت تو ناگزیر می‌شود




آی...

ناگهان
      چقدر زود
            دیر می شود.

حقِ من

آمد ، هرآنچه بر سرم ; حقم بود

غم  به گاهِ شادمانی به برم ; حقم بود

این است همان که از تو من بشنیدم

آری ، عالم همه زردی و خزان ; حقم بود