اقلیت

در اقلیت بودن ، تنها بودن نیست

اقلیت

در اقلیت بودن ، تنها بودن نیست

غزل

پاره های یک تن و دور از همیم این روزها
مثل اوضاع زمانه درهمیم این روزها
فکر نان از عشق می کاهد مقصر نیستی
آه... ما بازیچه ی بیش و کمیم این روزها
می دویم و جاده انگاری دهن وا می کند
در هراس راه پر پیچ و خمیم این روزها
می رسد تا استخوان این زخم ها، اما هنوز
در امید واهی یک مرهمیم این روزها
سیب در دامانمان افتاد و دور انداختیم
وصله ی ناجور نسل آدمیم این روزها
تا کجاها می رسد فریادهامان تا کجا؟
در نی پوسیده ی خود می دمیم این روزها
...
بچگی کردیم، دنیا هم به بازیمان گرفت
دست هایت را بده...گم می شویم این روزها


قول و قرار

لحظه ای مثل من تصور کن پای قول و قرار یک نفری
ترس شیرین و مبهمی دارد اینکه در انحصار یک نفری !

بار ها پیش روی آیینه زل زدی توی چشم های خودت
با خودت فکر کرده ای چه شده که به شدت دچار یک نفری ؟!..

" چشم های سیاه سگ دار"ش شده آتش بیار معرکه ات
و تو راضی به سوختن شده ای چون که دار و ندار یک نفری

(عاقبت با زغال دست شما سر قلیان من به حال آمد!
که تو آتش بیار معرکه نه! بلکه آتش بیار یک نفری )

شک ندارم سر تصاحب تو جنگ خونین به راه می افتد
همه دنبال فتح عشق تو اند و تو تنها کنار یک نفری ...

جنگ جنگ است جنگ شوخی نیست ،جنگ باید همیشه کشته دهد!
و تو از بین کشته های خودت صاحب اختیار یک نفری

با رقیبان زخم خورده ی خود شرط بستم که کشته ی تو شوم
کمکم کن که شرط را ببرم سر میز قمار یک نفری !

مرد و مردانه در کنار تو ام تا همیشه در انحصار تو ام
این وصیت بگو نوشته شود روی سنگ مزار یک نفری ...
امید صباغ نو