اقلیت

در اقلیت بودن ، تنها بودن نیست

اقلیت

در اقلیت بودن ، تنها بودن نیست

صدا کن مرا ...

صدا کن مرا.

صدای تو خوب است .

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است .

که در انتهای صمیمیت حزن می روید.

من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.

...

می‌رسد اینک بهار ...




نرم نرمک می رسد اینک بهار

خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه‌ها و دشت‌ها
خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه‌های نیمه‌باز
خوش به حال دختر میخک که می‌خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
...

ظلمت

چه گریزیت ز من ؟
چه شتابیت به راه ؟
به چه خواهی بردن
در شبی این همه تاریک پناه ؟
مرمرین پله آن غرفه عاج
ای دریغا که زما بس دور است
لحظه ها را دریاب
چشم فردا کور است
نه چراغیست در آن پایان
هر چه از دور نمایانست
شاید آن نقطه نورانی
چشم گرگان بیابانست
می فرومانده به جام
سر به سجاده نهادن تا کی ؟
او در اینجاست نهان
می درخشد در می
گر بهم آویزیم
ما دو سرگشته تنها چون موج
به پناهی که تو می جویی خواهیم رسید
اندر آن لحظه جادویی اوج !

مومیایی

چشم میمالم هنوز
گویی از خواب قرون برخاستم
زندگی گم کرده دنیای قدیم
نیست یک خشتی که عهدی نو کنم
خواب و بیداری چه کابوسی عبوس!
آشنایان رفته اند
داغ یک دنیا عزیز
وای! وحشت میکنم

مومیایی زنده بود
چشمهایی گود رفته بر تنش احساس گور
شاید از احرام مصر
شکل یک فرعون و بخت النصر یا یک همچو چیز
با شنل پوسیده خود ارث اعصار و قرون
سرد و سنگین می رود .
در میان چهره های مشمئز.
گیج و گول و آج و واج.
راه خود گم میکند

راه خود را بیخودی کج میکنم
می دوم در کوچه ها پس کوچه ها
شاید آنجا ها که منزل داشتم
ها همانجاهاست کز من چیزها جا مانده است
کو؟ کجاست؟
گیج گیجی میخورم راهم دهید
آرزوها عشقها گم کرده ام
می روم دنبال آن گمگشته ها

...

هرگز ، هرگز

سپیده که سر بزند در این بیشه زار خزان زده
شاید دوباره گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوییدیم
.
.
.

پس به نام زندگی

هرگز مگو هرگز ...

بی‌قرارم

ندارم در سرم جز دولت دوست
که بیش بی قراری هایم از اوست
دلم خواهد که با نیشی ز فولاد
بدرم قلبی که جا مانده بر اوست

تنها ، دل

بسوز  ای دل که غمخواری نداری

سری داری و سامانی نداری

به نا اهلش بدادی جسم و جانت

امید بازگشتی هم نداری

آه ...

زبانم سوزد از آهِ گلویم
غم دل خواهدش تا بازگویم
دریغا لب به لب مهر است ، لیکن
بخوان از چشم خیسِ رازگویم

خدایا



خدایا ...

یادم بده
یادم باشد
یادت باشم