اقلیت

اقلیت

در اقلیت بودن ، تنها بودن نیست
اقلیت

اقلیت

در اقلیت بودن ، تنها بودن نیست

لالی

در بی مجالی و لالی

به کاغذ آتش رسیده می مانم


...



اجاق سرد

مانده از شب های دورادور
بر مسیر خامش جنگل
سنگچینی از اجاقی خرد
اندرو خاکستر سردی

همچنان کاندر غبار اندودۀ اندیشه های من ملال انگیز
طرح تصویری در آن هرچیز
داستانی حاصلش دردی

روز شیرینم که با من آتشی داشت
نقش ناهمرنگ گردیده
سرد گشته، سنگ گردیده
با دم پاییز عمر من کنایت از بهار روی زردی

همچنانکه مانده از شب های دورادور
بر مسیر خامش جنگل
سنگچینی از اجاقی خرد
اندرو خاکستر سردی



نیما یوشیج

جز در خیال مهر تو من جان نمی‌دهم

جز در خیال مِهر تو من جان نمی‌دهم
از کف،زمام عشق تو آسان نمی‌دهم
از کُفر مِهر تو یک حرف در دلم فتاد
آن را به صد کتیبه‌ی ایمان نمی‌دهم
در کلبه ی خیال تو من معتکف شدم
راهی زخلوت خویش به یاران نمی‌دهم
یک مور معرفت ،به دلم لانه کرده است
آن لانه را به مُلک سلیمان نمی‌دهم
از یوسفی که به زندان مِهر من فتاد
پیراهنی به وادی کنعان نمی‌دهم
در کشتی دلم نشسته نوح مِهر تو
من نوح باور خویش، به طوفان نمی‌دهم
سامان ندارم از این درد تا ابد به سر
هرگز سر خویش را به سامان نمی‌دهم
شوری ز درد تلخ تو در جان من فتاد
کان را به شیرینی درمان نمی‌دهم
بر سنگ بسترم نوشته بعد از هزار سال
"جز در خیال مِهر تو من جان نمی‌دهم"




فاطمه لشکری(راحیل کرمانی)

خوشه‌های آزرم

شب تولد می‌کند یک خوشه آزرم سپید
ماسه‌ها تندیس دریا می‌شوند
رهگذر فانوس برزن می‌کشد
کومه با خلوت به یغما می‌رود
یک ضیافت پرسه در باران
سایه ها آونگ مهتاب
عابران آهسته نجوا می‌کنند
از صدای بوف پروا می‌کنند
ساقه‌های زرد گندم خش خش پاییز را در می‌زنند
دشت و هامون بوی خاکآب طبیعت می‌دمند
بار اینجا پنجره نمناک شد
استکان چای مهناک شد
طائر مسعود پر می‌زند
شب به شعرم صبغه غم می‌زند
اندکی خاموش ای رهگذر

دل می‌رمد...




علی قره‌داغی

به اجبار اجبار میروم

می‌روم خوب که شد برمی‌گردم

می‌دانم چون خوب میشود

برمی‌گردم

و ان موقع نه جایی به جز با تو میروم

نه هیچ‌گونه غیر تو

اگر این‌گونه نشد برگشتن من

خوب می‌دانم که جای برگشتن از ماندن

بسیار بیشتر است.


"می‌روم آن‌جا که باهم روز و شب را آشتی‌ست

صبح چندان دور نیست..."


!!!!!!!!!!!

زندگی چون کودکی تنهاست:
ساده وغمناک!،
اشک سردی همچون مروارید
می‌دود در جام چشمانش،
می‌چکد بر خاک،
سادگی در چهره اش پیداست!
گاه یک لبخند
می‌دمد در اسمان گونه‌هایش گرم،
می‌شکوفد در بنا گوشش
غنچه آزرم.
گاه ابر تیره اندوه
بر جبینش میگشد دامن
سر فرو می‌اورد نا شاد،
چون نهاهی نرمو نازک تن
در گذار باد

زندگی زیباست:
ساده و مغموم،
چون غزالی در کنار چشمه‌ای،در خلوت جنگل
مانده از دیدار جفت گمشده محروم
دیده اش از انتظاری جاودان لبریز
در بهاری سرد
مرغ زیبایی نشسته شادمان بر شاخه اندوه
سادگی افتاده همچون شبنمی‌ از دیده مهتاب
در سکون حیرتی خاموش
بر عقیق بوته اعجاب
زندگی چون کودکی تنهاست:
ساده وغمناک،
زندگی زیباست!!!

یادم باشد

یادم باشد

حرفی نزنم که به کسی بر بخورد

نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
یادم باشد که روز و روزگار خوش است
وتنها دل ما دل نیست

...


حوض

رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید
عکس تنهایی خود را در آب
آب درحوض نبود
ماهیان می گفتند:
هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب, لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید, آمد او را به هوا برد که برد
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت
ولی آن نور درشت
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می‌آمد دل او پشت چین های تغافل می‌زد
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی همت کن
و بگو ماهی‌ها ,حوضشان بی‌آب است
باد می‌رفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می‌رفتم...



سهراب سپهری

برگ آمد



برگ آمد

سبز روشن شد
زمین در جنبش است
گل شکوفا
باغ خوشحال
چشمه‌ها در جوشش است
رنگ خورشید طلایی
پهن بر این زندگی
وقت نو آمد پدید
راه نو هموار شد.



احمد صاحبی کلات


روشنی


ای شده چون سنگ سیاهی صبور

پیش دروغ همه لبخندها
بسته چو تاریکی جاویدگر
خانه به روی همه سوگندها
من ز تو باور نکنم ، این تویی ؟
دوش چه دیدی، چه شنیدی، به خواب ؟
بر تو، دلا! فرخ و فرخنده باد
دولت این لرزش و این اضطراب
زنده‌تر از این تپش گرم تو
عشق ندیده‌ست و نبیند دگر
پاکتر از آه تو پروانه‌ای
بر گل یادی ننشیند دگر



مهدی اخوان ثالث