هوشنگ ابتهاج:
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست
سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست
شهریار :
گر از این چاه طبیعت که جهان من و تست
بدر آییم جهان جمله از آن من و تست
آسمان پهنه ی خوانی که به پای تو و من
مهر و مه قرصه ی نانی که بخوان من و تست
از ازل خلعت تشریف بدوش تو و من
تا ابد آید تکریم بشان من و تست
کلک فرمان فلک نامه نویس تو و من
پیک شاهین قضا نامه رسان من و تست
کهکشان دیو براند به شهاب ثاقب
تا کجا بین قرق تیر و کمان من و تست
آسیای فلکی روز و شبش نوبت ماست
که تنور مه و مهر از پی نان من و تست
نیست جز سرو و گل و لاله در این باغ و چمن
گر بهار تو و من یا که خزان من و تست
این چه نام ازلی وین چه نشان ابدی
کز ازل تا به ابد نام و نشان من و تست
عقل نامحرم عشق است ، نیازی به میان
با وی از عهد ازل آنچه میان من و تست
دلبرا جان تو و من که به عهدی همه کج
قسمی راست اگر هست به جان من و تست
آسمان نیست قران مه و مهرش در یاد
این همه دور قیامت که قران من و تست
تو که شرح ورق گل همه خواندی دانی
که فغان دل بلبل به زبان من و تست
چشمه ی آب حیاتی که به دستان گویند
گوهر شعر تر و طبع روان من و تست
گر زمان فاصله ی حافظ و سعدی است چه باک
حالی آن فاصله خیزد که زمان من و تست
شهریارا چه کنی سحر بیان باز عیان
که عیان است و چه حاجت به بیان من و تست