اقلیت

اقلیت

در اقلیت بودن ، تنها بودن نیست
اقلیت

اقلیت

در اقلیت بودن ، تنها بودن نیست

نشود فاش کسی...

هوشنگ ابتهاج:

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

 

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

 

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید

حالیا چشم جهانی نگران من و توست

 

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید

همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

 

گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه

ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

 

این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت

گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست

 

نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل

هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست

 

سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر

وه ازین آتش روشن که به جان من و توست


شهریار :

گر از این چاه طبیعت که جهان من و تست
بدر آییم جهان جمله از آن من و تست

آسمان پهنه ی خوانی که به پای تو و من
مهر و مه قرصه ی نانی که بخوان من و تست

از ازل خلعت تشریف بدوش تو و من
تا ابد آید تکریم بشان من و تست

کلک فرمان فلک نامه نویس تو و من
پیک شاهین قضا نامه رسان من و تست

کهکشان دیو براند به شهاب ثاقب
تا کجا بین قرق تیر و کمان من و تست

آسیای فلکی روز و شبش نوبت ماست
که تنور مه و مهر از پی نان من و تست

نیست جز سرو و گل و لاله در این باغ و چمن
گر بهار تو و من یا که خزان من و تست

این چه نام ازلی وین چه نشان ابدی
کز ازل تا به ابد نام و نشان من و تست

عقل نامحرم عشق است ، نیازی به میان
با وی از عهد ازل آنچه میان من و تست

دلبرا جان تو و من که به عهدی همه کج
قسمی راست اگر هست به جان من و تست

آسمان نیست قران مه و مهرش در یاد
این همه دور قیامت که قران من و تست

تو که شرح ورق گل همه خواندی دانی
که فغان دل بلبل به زبان من و تست

چشمه ی آب حیاتی که به دستان گویند
گوهر شعر تر و طبع روان من و تست

گر زمان فاصله ی حافظ و سعدی است چه باک
حالی آن فاصله خیزد که زمان من و تست

شهریارا چه کنی سحر بیان باز عیان
که عیان است و چه حاجت به بیان من و تست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد